حقیقت
تو در وصفی نه زیبا اندر این دنیا تو یک دنیا پر از اوصاف زیبایی
تو در جنگل مثال نفس آن آبی که میروید زآن سبزی و شادابی
تو از دستان من آگاه هستی که می بارد زآن نوری و مهتابی
نمیگویم مثال خوب هستم من تو آن خوبی ، جواهر هستی و نابی
تو میدانی حقیقت چیست با من حقیقت میشود با دست من حتی سرابی
08/03/1400
امروزِ دیروز
اگر زنده بمانم بیش از امروز و فردایم شود مثل همین روز
سکونی تلخ ، زهر است این نفسها نه امروزم ثمر داده نه دیروز
اگر رودی ، اگر دستی نباشد دلی تشنه ، لبی خشک و همه سوز
تَرَک بر تارَک رَگ میرود راه که فردایم شود بدتر ز دیروز
تنم بی جان و بی جانی همین است که امروزم شود هر روز و هر روز
من از تن چون گریزم میروم راه همان راهی که می بینم همه روز
همه روزم شده جنگی مداوم که امروزم نباشد مثل دیروز
همین تکرار و تکرار مکرر همین جنگ و همین امروزِ دیروز
15/03/1400
من اسیر یک خیالم ، یه توهم ، یه سرابه
بخدا که داشتن تو مثل پرواز تو خوابه
چه خیالی که همیشه مثل زندگی باهامه
توی بیداری یه خوابی که همه اش توی شبامه
چه سرابی ، چه عذابی که حقیقتی نداره
می دونم که این حقیقت خود اصل این سرابه
19/1/1391
تو منجی جهانی تو پیدای نهانی
تو از نسل محمد تو موعود زمانی
تو از مکه ظهورت تو از دریا عبورت
تو فرزند حسینی تو پاینده فروغت
تو دست تو کتابی کتابی از محمد
تو همنام رسولی تو محمودی و احمد
همه مبهوت و حیران حجاز و شام و ایران
همه کاخ ستمها بدستور تو ویران
همه مست عدالت ز این خیر و سعات
اگر عادل تویی تو علی داده بشارت
1391
چه دردی از همین بدتر که قلبی می زند خنجر
اگر عشقش نباشم من نباشم من ، همان بهتر
چه زجری از همین بدتر که گوید از من هست سرتر
اگر باشد کسی یارش بمیرم من ، همان بهتر
چه راهی از همین بدتر جدایی می شود آخر
بدون دُرّ و الماسی فقیرم من ، همان بهتر
30/06/98
سکوت بی رحم شب و نثار قلبم می کنی
دشنه به قلبم می زنی ضجه به مرگم می کنی
تسلیم حکمش می شوی به راه مسلخ می بری
تیغی و خنجر می زنی بر چوب به دارم می کشی
کابوس راهم می شوی پا بوس دشمن می شوی
دست به خیانت می زنی ناقوس صلحی می شوی
فردای بی احساس من ، رنگ سیاه زندگیت
این هست همان تصمیم تو ، راه جدای زندگیت
بی من اگر راضی تویی ، بی تو ندیدم راحتی
برگشت تو ناممکن و شاید به این ناراحتی
راهم جدا از تو شد و راهی راهی تو شدی
رنگ شقایق بودی و خاکستری اکنون شدی صدای شاعر
1395
اول اولا عشق و با هم بودن است در تمام عمر عاشق بودن است
گر که این اولا شود دو یا که سه فاتحه باید برایش خواندن است
ذره ای از عشق نباید کم شود یا که سهم آدم دیگر شود
گر که معیارش شود مال و منال من که گویم فاتحه خوانده شود
درد و رنج بیشماری دارد عشق گر صبوری لایق هستی تو به عشق
هر قدم طاقت تنزل گر کند فاتحه باید بخوانی تو بر عشق
هر که می گوید دلم خون شد زعشق یا که خسته می شود از صبر عشق
حال عشقش ناخوش و جان می دهد هفتم و چلّه بگیریم ما بر عشق
چونکه عشقی وارد دوران شود شرّ و ابلیش زمان حیران شود
تا که آن دو می شوند از هم جدا شیون و زاری در این زندان شود
من نگویم آن ندارد درد و رنج درد و رنجش می شود درّی و گنج
گر که عاشق چون شود بازیچه ای چون نمازت فاتحه باید به پنج
15/06/98
توی خلوت شبونت با نگاه عاشقونت
راه بده منو تو قلبت نه نگو ، چیه بهونت
عشق من تویی لیلا عمر من تویی لیلا
بی تو من نمیتونم باشم حتی لحظه ای لیلا .
میدونم بهونه داری که منو تنها بذاری
تو بهونه صدامی ولی تو خبر نداری
نمی تونم بی تو باشم از تو و عشقت جدا شم
نمی تونم که نخونم نه نمیشه بی صدا شم
1381