روزی دوتا پرنده همدیگرو می خواستن
با هم دیگه می خوندن همدیگر و می خواستن
زندگیشون به راه بود عشقشون از خدا بود
تو فکر هم همیشه لونه هاشون جدا بود
از لونه می پریدن همدیگرو می دیدن
از عشقشون می گفتن گل واسه هم می چیدن
چیزی مثل یه رگبار اومد توی هواشون
گرفته شد صداشون شکسته شد دلاشون
پژمرده شد گلاشون
08/05/1386
یکی از اون دو عاشق همسفر هوا شد
از عشق او ن یه عاشق به سادگی جدا شد
نوای اون پرنده صدای بی صدا شد
فریاد اون یه عاشق تو عمق شب رها شد
12/05/1388