دلم خونه از این دنیا ،
از این دنیای وارونه
شبای مرد بی فردا ،
شبیه صبح زندونه
من از دست خودم خسته ،
دلم زار و پریشونه خوشی از قلب من رفته ، دیگه با من نمی مونه
تنم سرد و سرم خونی ،
زبونم ناله میخونه شدم قربونی و گردن ، ذبیح پای مهمونه
چه مهمونی که مینوشه ،
ز خونه صاحبِ خونه چه صاحب خونه مردی ، که عاشق پیشه می مونه
دلم خونه از این دنیا ،
از این دنیای بس خاکی
از این ظلمت که می بلعد ،
تمام نور افلاکی
یکی شب را به خشکه نان ،
به صبح بی فروغی سر یکی رنگین بساطی را ، همی ریزد به بی باکی
دلم خونه از این دنیا
از این دنیای نا مردی
از این زنهای بس وحشی
از این مردای لا مردی
از این دلهای بی پرده ،
از این عریانی و سردی
دلم خونه از این دنیا
از این رندان بی مکتب
از این سجاده بازی ها
از این دزدان خوش مَرکَب
از این ظاهر فریبیها
از این نُدبه ، از این یارب
3 بهمن 1390